اجرای ۱ تیر ۱۳۹۷
اوترخت
دریافت از کانال تلگرام
در میان باغ و در طرف چمن
بلبلی می گفت با جفتی سخن
ما ز سرمای زمستان رسته ایم
دل به امید گلستان بسته ایم
در دهان بلبلک بود این سخن
باشکی امد ربودش در دهن
در دهان باش می گفت این سخن
عمر کوته بین و امید کهن
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
بخدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم بدهیم خون بهارا
دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
بشکن که در دل شب اثری بود دعا را
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست