یار بی‌وفا – کنسرت آمریکا عبدالوهاب شهیدی،‌ کشت‌ورز و کوثری

یار بی‌وفا - کنسرت آمریکا عبدالوهاب شهیدی،‌ کشت‌ورز و کوثری


یار بی‌وفا – ابوعطا، دشتی و بیات اصفهان
۲۳ دی‌ماه ۱۳۷۴

آواز: عبدالوهاب شهیدی
تار: کشت‌ورز
فلوت: کوثری

سپاس فراوان از حمیدرضا پارسا عزیز برای ارسال این آلبوم 

hashiye

۵۶kbps – ۲۲٫۴۸MB  :  مستقیم | آپلودبوی

پخش آنلاین:

دریافت از کانال تلگرام

 آموزش دانلود

hashiye

سر به سوی کعبه و پا در ره میخانه دارم
با خدا دست دعا در حسرت پیمانه دارم
بهر من کنج قفس با آشیان فرقی ندارد
عاشقم، در وادی بی خانمانی خانه دارم

خدایا عاشقی سرگشته ام
زراه میکده برگشته ام
به سوی تو رو آورده ام
میخانه را گم کرده ام، یا رب

خدایا بیش از این زارم مکن
به چشم عاشقان خوارم مکن
مرا بیش از این زارم مکن،
خوارم مکن، زارم مکن، یا رب

جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست

الهی بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به زنجیر زلف بتان
به نور خرابات پیر مغان
به سوز درون شکسته دلان
خدایا دلی سر به راهم ده
به دامان عشقش پناهم ده
مرا بیش از این شیدا مکن
در پیش او رسوا مکن
یا رب

به آب دیده طفلان محروم
بسوز سینه پیران مظلوم
به دور افتادگان از خان و مان‌ها
به واپس ماندگان از کاروانها
به محتاجان در بر خلق بسته
به مجروحان خون بر خون نشسته
که رحمی بر دل پر خونم‌آور
کزین غرقاب غم بیرونم آور

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد

ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﻻﺳﺮﯼ ﺳﯿﻞ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﺕ ﮐﻦ
ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﻮﻧﻮﻣﻪ ﺩﯾﻪ ﺩﻭﺍ کن
ﺮﻭﺯﮔﺎﺭ ﭼﻪ ﺯﻭﻡ ﺍﯾﺨﻮﯼ ﭼﻪ ﺯﻭﻡ ﺍﯾﺠﻮﺭﯼ
ﺁﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺨﺖ ﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﺩﯼ به ﮐﻮﺭی
رﻭﺯﮔﺎﺭ ﭼﻪ ﺯﻭﻡ ﺍﯾﺨﻮﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﻡ ﻧﺪﻭﻧﻢ
ﺍﯾﺰﻧﯽ ﮐﺮﮐﯿﺖ ﻏﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﻧم

در خلوت شبهای من تنها بیا
پیمانه جو ، ساغر طلب
آشفته و شیدا بیا
دور از نگاه این و آن
آشفته از رشک کسان
ای آرزوی من شبی
در خلوتم تنها بیا

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

خداوندا قرین به کازرونم
گرفتار دل نامهربونم
همه میگن برو ترک دلت کن
خدا دونه نمیگرده زبونم
من لاری ام من
ز دست یار بی وفا فراریم من
از اینجا تا به پیشت راه دوره
در اینجا ماندن ما جبر و زوره
کسی می بود خبر می برد به یارم
که شربت خونه ما آب شوره
من لاری ام من
ز دست یار بی وفا فراریم من
غریبی سخت مرا دلگیر داره
فلک بر گردنم زنجیر داره
فلک از گردنم زنجیر و بردار
که غربت خاک عالم گیر داره
سه روزه رفتی و سی روزه حالا
ای جان جانم

زمستون رفتی و نوروز حالا
تو که گفتی به وقت گل میایم
آی شماره کن ببین چند روز حالا
آی روزگارم
آی کز روزگارم
شنیدم از سفر برگشتی ای دل
بلا بودی بلاتر گشتی ای دل
آی تو که چون جان شیرین رفته بودی
روزگارم
آی چون بخت من برگشتی ای دل
عزیزم سیت میگم تو خو نباشی
بمیرد دشمنت تو زنده باشی
به روی بالشم جای سرت موند
کنار بسترم مشتی پرت موند
تو آتش بودی و هیهات و هیهات
که در آغوش ما خاکسترت موند
من لاری ام من
ز دست یار بی‌وفا فراریم من
غریبی سخت مرا دلگیر داره
فلک بر گردنم زنجیر داره
فلک از گردنم زنجیر و بردار
که غربت خاک عالم گیر داره
من لاری ام من
ز دست یار بی‌وفا فراریم من

(این پست کلا ۳,۰۶۵ بار دیده شده که ۱ بار آن برای امروز بوده)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *