پوریا اخواص و گروه نواساز
پنج شب اجرای زنده موسیقی در اولین دوره کنسرت آنلاین موسیقی دستگاهی
پنجمین شب: اجرای گروه نواساز
آواز: پوریا اخواص
آهنگساز و تار: علیاصغر عربشاهی
تار: سهیل کاکاوند
سنتور: پویان عطایی
کمانچه: علیرضا دریایی
تنبک: بهزاد میرزایی
اجرای دوشنبه، ۲۰ مردادماه ۱۳۹۹ – تالار رودکی
۷۲۰p – ۳۹۷MB : آپلودبوی
۳۶۰p – ۱۵۱MB : مستقیم – آپلودبوی
پخش آنلاین پوریا اخواص و گروه نواساز :
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود
آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم
پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
نیست از خشک و ترم در دست جز خاکستری
کاتش غیرت درآمد خشک و تر یکسر بسوخت
چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست
کفر و ایمانش نماند و مؤمن و کافر بسوخت
پس ازین دره ی ژرف
پشت خمیازهی جادو شدهی غار سیاه
پس ازین قلهی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمیست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمیست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
منشین اما بامن، منشین.
تکیه برمن مکن، ای پردهی رنگین حریر!
که شراری شدهام.
پوپکم! آهوکم!
در یادمنی حاجت باغ وچمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آوارهی شوقم
یارای سفر با تو و رای سفرم نیست
دل می تپدم باز دراین لحظه ی دیدار
دیدار”چه دیدار؟که جان در بدنم نیست
این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست
من بستهی دامم ره بیرون شدنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست
نامدگان و رفتگان، از دو کرانهی زمان
سوی تو می دوند هان، ای تو همیشه در میان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
آه که می زند برون، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمـت جان مـیسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهـی بـر سـرم پـای ای پــری از وفــاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری
نوگلی زیبا بُود حـسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسـندیده بـود دل شکستن
رشتهی الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری ترک ستمگری؟
میفکنی نظـری آخر به چشم ژاله بارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
هیچُ گر ترحمی نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی بهرحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غـم سر از مزارم