
ثمر آزادی – کنسرت بداههنوازی تار محمدرضا لطفی – بیات زند
این کار بهخاطر اشعارش مجوز انتشار نگرفته است.
سپاس ار بهنود عزیز بابت طراحی کاورش
دانلود
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
******
همه شب من اختر شمرم کی گردد صبح
مه من چه دانی تو غم تنهایی را
نکنم اگر چاره دل، هر جایی را
نتوانم و تن ندهم رسوایی را
ملت ار بدانند ثمر آزادی را
برکنند ز خود ریشهی استبدادی را
هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز
این آسمان غمزده غرق ستارههاست
فریاد از آن نرگس مستی که تو داری
آه از دل بیگانهپرستی که تو داری
ترسم که یک از اهل وفا زنده نماند
در کشتن این طایفه دستی که تو داری
******
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که مهوشان آیند به گلگشت
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
******
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
امشب از نیمۀ پنهان خودم میگویم
از همان نیمه که از نیم دگر بیشتر است
از همان نیمه که ترسید و خودش را خفه کرد
آن که در بین من و باور من در به در است
مُرد آن نیمه که ساکت شد و فریاد نزد
امشب این حنجره را غرّش صد شیر نر است
من همه عربدهام، همهمهام، گوش کنید
گوشم از موعظه و حکمت و هشدار کر است
با تو اَم! ای که کران تا به کران خون خوردی
جای دندانت بر خاور تا باختر است
می خرم ضربۀ ساطور تو را با جانم
که به بازار تنم آنچه گران است، سر است
هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای
سایه ات ظلمت و نادانی خلقت ثمر است
عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم
چاره ات _ هرز تناور شده_ تنها تبر است!
این همه خشم که در سینۀ من می سوزد
از دل خون خلایق خبری مختصر است
از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر
جا به جا خاک پر از ریختۀ بال و پر است
دل به گمراهی یک مشت کر و کور نبند
تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است
چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی
آن که در غیبت او شیر شدی پشت در است!
محمدرضا طاهری / ۱۰ دی ماه ۱۳۹۱
حتماً بگیرید و بشنوید
هر شب ستاره ای به زمین میکشند و باز
این آسمان غمزده غرق ستاره هاست
خواندن لطفی خیلی عجــیبه! اصلاً در کارهای حماسی و اجتـماعی-انقلابی هست که باید لطفی رو دید و شناخت، من فکر میکنم این از همون نمونه هایی هست که شجریان در باره ی لطفی میگه برآوردگار گروه نوازیه، بداهه ی تامل براگیزی هست.
به نظرم هم این، هم اون سازی که روی دکلمه ی طبری زده (ازمیان ریگها و الماسها) رو باید شـنید.
http://shabzendeha.org/mohammad-reza-lotfi-ehsan-tabari-az-miyan-righa-ta-almasha/