شعرهای احمد شاملو
با صدای: احمد شاملو
موسیقی متن: اسفندیار منفردزاده
طراح و نقاشی: فرشید مثقالی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۱
سپاس فراوان از دوست عزیزی که این کار را ارسال کردند
اشعار رو از سایت فوقالعادهی پرند کپی کردم. اگر دنبال آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هستین این سایت رو از دست ندین. آرشیوش کلا عالیه!
دانلود از مدیافایر – دانلود از آپلودبوی
پخش آنلاین شعرهای شاملو:
برسرمای درون
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرۀ آبییت پیدا نیست
*
و خنکای مرهمی
بر شعلۀ زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهرۀ سرخت پیدا نیست
*
غبار تیرۀ تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزۀ برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
از مجموعۀ «ابراهیم در آتش»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مه
بیابان را، سراسر مه گرفتست.
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لببسته
نفسبشکسته
در هذیان گرم مه، عرق میریزدش آهسته
از هر بند.
*
« ـ بیابان را سراسر مه گرفته است. [میگوید به خود، عابر]
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در درگاه میبیند. به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
« ـ بیابان را سراسر مه گرفته است. . . با خود فکر میکردم که مه گر همچنان تا صبح میپائید مردان جسور از خفیهگاه خود به دیدار عزیزان باز میگشتند.»
*
بیابان را
سراسر
مه گرفتست.
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابانست.
بیابان ـ خسته لببسته نفسبشکسته در هذیان گرم مه عرق میریزدش آهسته از هر بند. . .
از مجموعۀ «هوای تازه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرثیه
به جستوجوی تو
بر درگاه کوه میگریم،
در آستانۀ دریا و علف.
به جستوجوی تو
در معبر بادها میگریم
در چارراه فصول،
در چارچوب شکستۀ پنجرهئی
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد
. . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
*
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است. ـ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملک خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
*
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد
ـ متبرک باد نام تو! ـ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را . . .
از مجموعۀ «مرثیۀ خاک»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماهی
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمۀ خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشۀ این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
*
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
*
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دست من
اینسان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بیغروب سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافلهئی میزند جرس.
*
آمد شبی برهنهام از در
چون روح آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزهبو، چون خزه به هم
من بانگ کشیدم از آستان یأس:
« ـ آه ای یقین یافته، من بازت نمینهم!»
از مجموعۀ «باغ آینه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باغ آینه
چراغی به دستم چراغی در برابرم.
من به جنگ سیاهی میروم.
گهوارههای خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستادهاند.
و خورشیدی از اعماق
کهکشانهای خاکستر شده را روشن
میکند.
*
فریادهای عاصی آذرخش ـ
هنگامی که تگرگ
در بطن بیقرار ابر
نطفه میبندد.
و درد خاموشوار تاک ـ
هنگامی که غورۀ خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ در پیچ
جوانه میزند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من در وحشتانگیزترین شبها آفتاب را به دعائی نومیدوار طلب می کردهام.
تو از خورشیدها آمدهای از سپیدهدمها آمدهای
تو از آینهها و ابریشمها آمدهای.
*
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد ترا به دعائی
نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی
در فاصلۀ دو مرگ
در تهیمیان دو تنهائی ـ
[نگاه و اعتماد تو بدینگونه است!]
*
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی است
من برمیخیزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل میزنم.
آینهئی برابر آینهات میگذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.
از مجموعۀ «باغ آینه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شبانه
مرا
تو
بیسببی
نیستی.
به راستی
صلت کدام قصیدهای
ای غزل؟
ستارهباران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچۀ تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل میگیرد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!
*
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گلسرخی پرتاب میکند؟ ـ
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
*
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی!
*
و دلت
کبوتر آشتیست،
در خونتپیده
به بام تلخ.
با اینهمه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
از مجموعۀ «ابراهیم در آتش»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فصل دیگر
بیآنکه دیده بیند،
در باغ
احساس میتوان کرد
در طرح پیچپیچ مخالفسرای باد
یأس موقرانۀ برگی که
بیشتاب
بر خاک مینشیند.
*
بر شیشههای پنجره
آشوب شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآئی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه خاک سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.
*
این فصل دیگریست
که سرمایش
از درون
درک صریح زیبائی را
پیچیده میکند.
یادش بهخیر پائیز
با آن
توفان رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
*
هم برقرار منقل ارزیر آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دیسال:
خاموش
خود
منم!
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمیسوزد
امسال
در سینه
در تنم!
از مجموعۀ «شکفتن در مه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و حسرتی
نه
این برف را
دیگر
سر بازایستادن نیست،
برفی که بر ابروی و به موی ما مینشیند
تا در آستانۀ آئینه چنان در خویش نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گداری
به اعماق مغاک
نظر بردوزی.
باری
مگر آتش قطبی را
برافروزی.
که برق مهربان نگاهت
آفتاب را
بر پولاد خنجری میگشاید
که میباید
به دلیری
با درد بلند شبچراغش
تاب آرم
به هنگامی که انعطاف قلب مرا
با سختی تیغۀ خویش
آزمونی میکند.
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت وجود تو
کز سرانجام خویش
به تردیدم میافکند،
که تو آن آبی
که غلامان
به کبوتران مینوشانند
از آن پیشتر
که خنجر
به گلوگاهشان نهند.
از مجموعۀ «مرثیههای خاک»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عقوبت
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک.
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که
دست تطاول به خود گشاده
منم!
*
بالا بلند!
بر جلوخان منظرم
چون گردش اطلسی ابر
قدم بردار.
از هجوم پرندۀ بیپناهی
چون به خانه باز آیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاه ایوان
جلوهئی کن
با رخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اندکک را درخور است،
که تبردار واقعه را
دیگر
دست خسته
به فرمان
نیست.
*
که گفته است
من آخرین بازماندۀ فرزانگان زمینم؟ ـ
من آن غول زیبایم که در استوای شب ایستاده است غریق زلالی همه آبهای جهان.
و چشمانداز شیطنش
خاستگاه ستارهئیست.
در انتهای زمینم کومهئی هست، ـ
آنجا که
پا در جائی خاک
همچون رقص سراب
بر فریب عطش
تکیه میکند.
در مفصل انسان و خدا
آری
در مفصل خاک و پوکم کومهئی نااستوار هست،
و بادی که بر لجۀ تاریک میگذرد
بر ایوان بیرونق سردم
جاروب میکشد.
بردگان عالیجاه را دیدهام من
در کاخهای بلند
که قلادههای زرین به گردن داشتهاند
و آزادهمردم را
در جامههای مرقع
که سرود گویان
پیاده به مقتل میرفتهاند.
*
خانۀ من در انتهای جهان
در مفصل خاک و
پوک.
با ما گفته بودند:
«آن کلام مقدس را
با شما خواهیم آموخت.
لیکن به خاطر آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدتان کرد.»
عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم
آری
که کلام مقدسمان
باری
از خاطر
گریخت!
از مجموعۀ «شکفتن در مه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لوح گور
نه در رفتن حرکت بود
نه در ماندن سکونی.
شاخهها را از ریشه جدائی نبود
و باد سخنچین
با برگها رازی چنان نگفت
که بشاید.
دوشیزۀ عشق من مادری بیگانه است
و ستارۀ پر شتاب
درگذرگاهی مأیوس
بر مداری جاودانه میگردد.
از مجموعۀ «باغ آینه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترانهی تاریک
بر زمینۀ سربی صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یال بلند اسبش در باد
پریشان می شود
*
خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگاهی که
حادثه اخطار میشود.
*
کنار پرچین سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامن نازکش در باد
تکان میخورد.
خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر میشوند.
از مجموعۀ «ابراهیم در آتش»
ممنون برای قرار دادن البوم و اشعار این مجموعه در سایت
خدا قوت
درود بزرگوار
عالیه
سپاس برای گذاشتن این اشعار
شعر عقوبت را دوست می دارم
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک.
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که
دست تطاول به خود گشاده
منم!
*
بالا بلند!
بر جلوخان منظرم
چون گردش اطلسی ابر
قدم بردار.
از هجوم پرندۀ بیپناهی
چون به خانه باز آیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاه ایوان
جلوهئی کن
با رخساری که باران و زمزمه است.
خسته نباشید
لطفا اشعار سلمان هراتی را هم در وبسایت خودتان بگذارید
سپاس
مدیریت محترم سایت خصوصی
با سلام
احتراما از شما درخواست دارم که مابقی آثار کانون پرورش فکری کودکان تولیدی ده ۵۰ را که در سایت parand.se موجود است در سایت آپلود بفرمایید.این مجموعه همانطور که من در سایت parand.se دیدم مجموعه ای است بسیار گران سنگ از صفحاتی که دسترسی به آنها به هر نحو مشکل است.متاسفانه امکان دانلود این آثار در سایت مذکور فراهم نیست و فقط میتوان آنرا شنید.به نظرم اینگونه آثار علاوه بر امکان شنیدن باید امکان دانلود هم داشته باشند،چون اثر و سندی ارزشمند از یک دوره کاری کانون هستند.باور بفرمایید اینجانب حتی با داشتن نرم افزار Internet Download Manager هم نتوانستم این آثار را دانلود کنم.بنابراین همانطور که پیش از این ذکر کردم از شما خواهش می کنم یا آن آثار را برای دانلود در سایت آپلود کنید یا اگر طریقه دانلود را میدانید در سایت منعکس نمایید.
از بذل توجهتان سپاسگذارم و برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
بسیار عالی خاطره انگیز بود امیدوارم موفق باشید
با سلام.و عرض خسته نباشید..بسیار عالی بود.