عصیان ، نینوا و ترکمن – حسین علیزاده و ارکستر ناسیونال اوکراین
به رهبری ولادیمیر سیرنکو و با تنظیم هوشیار خیام
پاشا هنجنی و وفا مصباحی نوازندگان نی
مسعود شعاری و بهداد بابایی نوازندگان سهتار
دانلود از مدیافایر – دانلود از آپلودبوی
پخش آنلاین عصیان ، نینوا و ترکمن:
بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیشِ نظر.
مرا ــ به جانِ تو ــ از دیرباز میدیدم
که روزِ تجربه از یاد میبری یکسر
سلاحِ مردمی از دست میگذاری باز
به دل نمانَد هیچات ز رادمردی اثر
مرا به دامِ عدو ماندهای به کامِ عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر؟
نه گفته بودم صدره که نان و نور، مرا
گر از طریق بپیچم شرنگِ باد و شرر؟
کنون من ایدر در حبس و بندِ خصم نیاَم
که بند بگسلد از پای من بخواهم اگر:
به سایهدستی بندم ز پای بگشاید
به سایهدستی بردارَدَم کلون از در.
من از بلندیِ ایمانِ خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پر.
چه درد اگر تو به خود میزنی به درد انگشت؟
چه سجن اگر تو به خود میکنی به سجن مقر؟
به پهن دریا دیدی که مردمِ چالاک
برآورند ز اعماقِ آبِ تیره دُرَر
به قصه نیز شنیدی که رفت و در ظلمات
کنارِ چشمهی جاوید جُست اسکندر
هم این ترانه شنفتی که حق و جاهِ کسان
نمیدهند کسان را به تخت و در بستر.
نه سعدِ سلمانم من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر.
چو گاهِ رفعتم از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتادهام به پست اندر؟
مرا حکایتِ پیرار و پار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود نه تر؟
نه جخ شباهتِمان با درختِ باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیانِ دراز است کاین حکایتِ فقر
حکایتیست که تکرار میشود بهکرر.
نه فقر، باش بگویمت چیست تا دانی:
وقیحمایه درختی که میشکوفد بر
در آن وقاحتِ شورابه، کز خجالتِ آب
به تنگبالی بر خاک تن زند آذر!
تو هم به پردهی مایی پدر. مگردان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیر و زبر.
چهت اوفتاده؟ که میترسی ار گشایی چشم
تو را مِس آید رؤیای پُرتلألؤِ زر؟
چهت اوفتاده؟ که میترسی ار به خود جُنبی
ز عرشِ شعله درافتی به فرشِ خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تختِ چوبیِ خویش
به خاک ریزدت احجارِ کاغذینافسر؟
تو را که کسوتِ زرتارِ زرپرستی نیست
کلاهِ خویشپرستی چه مینهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیلبارِ این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیثِ بادفروشان چه میکنی باور؟
حکایتی عجب است این! ندیدهای که چهسان
به تیغِ کینه فکندندِمان به کوی و گذر؟
چراغِ علم ندیدی به هر کجا کُشتند
زدند آتش هر جا به نامه و دفتر؟
زمین ز خونِ رفیقانِ من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخیِ شفق منگر!
یکی به دفترِ مشرق ببین پدر، که نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتحِ تازهبشر!
□
بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتند
به پایمردی، یارانِ من به زندان در،
مرا تو درسِ فرومایه بودن آموزی
که توبهنامه نویسم به کامِ دشمن بر؟
نجاتِ تن را زنجیرِ روحِ خویش کنم
ز راستی بنشانم فریب را برتر؟
ز صبحِ تابان برتابم ــ ای دریغا ــ روی
به شامِ تیرهی رو در سفر سپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوکِ قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وانگهی خرم جُلِ خر؟
□
مرا به پندِ فرومایه جانِ خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:
تو راهِ راحتِ جان گیر و من مقامِ مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریقِ خطر!
احمد شاملو
سلام بسیار زیبا دست مریزاد
درود. تصویری است این؟
خیر
با تشکر فراوان. لطفا تصویری هم بزارید (نمیدونم از کجا !!). خواهشااااااا
اقا جان این پسورد فایل چیه؟
پسورد نداره رفرش کنین صفحه دانلود رو درست میشه
پسورد فایل زیپ رو میگم
اون هم پسورد نداره
تشکر فراوان.
مهبد جان طبل بی هنگام رضا قاسمی رو نمیذاری؟
ندارم
شعری که اینجا نوشته اید واقعا برای احمد شاملو است؟
بلی
دستتان درد نکند بابت همه چیز. این شعر واقعا از عجایب است. شاملو و شعر کلاسیک … آن هم با چنین زبانی و چنین ویژگی های سبکی.