‌ده تصنیف از علیرضا افتخاری – تصنیف‌های برگزیده‌ی افتخاری به انتخاب خصوصی

‌ده تصنیف از علیرضا افتخاری – تصنیف‌های برگزیده‌ی افتخاری به انتخاب خصوصی

ده تصنیف از علیرضا افتخاری – تصنیف‌های برگزیده‌ی افتخاری به انتخاب خصوصی 

با سپاس  از جناب قره‌باغی بابت همفکری در انتخاب آثار 

علیرضا افتخاری مهیاری (زادهٔ ۱۰ فروردین ۱۳۳۷ در اصفهان) موسیقی‌دان، آهنگساز و خوانندهٔ ایرانی است. او از پرمخاطب‌ترین خواننده‌های ایران است و آثارش از پرفروش‌ترین آثار منتشر شدهٔ موسیقی ایران هستند. این خواننده تاکنون بیش از هفتاد آلبوم موسیقی منتشر کرده‌است و به سبب خوانندگی در مقام‌ها و سبک‌های مختلف موسیقی پاپ، تلفیقی و سنتی، با عنوان مرد هزارچهرهٔ موسیقی ایران از او یاد می‌شود.

 

۱: تصنیف کمان‌ابرو، ساخته محمد آذری، تنظیم‌کننده: مجتبی میرزاده، شاعر: حافظ 
۲: تصنیف نغمه‌گر عشق، ساخته علی جعفریان، تنظیم‌کننده: همایون رحیمیان، شاعر: بیژن ترقی
۳: تصنیف بیا تا گل برافشانیم، ساخته حسین علیزاده، شاعر: حافظ
۴: تصنیف شور عاشقانه، ساخته مرتضی نی‌داود، تنظیم‌کننده: فریدون شهبازیان، شاعر: فریدون مشیری
۵: تصنیف شمع، ساخته کامبیز روشن‌روان، شاعر: علی شریعتی
۶: هر شب من و دل، ساخته پرویز مشکاتیان، شاعر: میرزاحبیب خراسانی
۷: گل بهاری، ساخته محمدجواد ضرابیان، شاعر: فریدون مشیری
۸: تصنیف سوز و ساز، ساخته محمدعلی کیانی‌نژاد، شاعر: رهی معیری
۹: تصنیف ای دل اگر عاشقی (بداهه‌خوانی و بداهه‌نوازی)، سه‌تار: جلال ذوالفنون، تمبک: داود یاسری، شاعر: عطار
۱۰:  تصنیف سرمستان، ساخته عباس خوشدل، شاعر: محمدعلی چاوشی و ساعد باقری

 

hashiye

۱۲۸kbps – ۹۶.۹MB  :   مستقیم | آپلودبوی

پخش آنلاین ‌‌‌ده تصنیف از علیرضا افتخاری :

دریافت از کانال تلگرام

 آموزش دانلود

hashiye

 

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

♫♫♫♫♫♫♫♫

ای از تو چراغ دیده روشن
ای در تو صفای باغ و گلشن
تو جلوه مهر عالم افروز
آن شمع خموش درگهت من
ای چشم و چراغ آشنایی
ای مظهر قدرت خدایی
چون ماه نهفته در پس ابر
رخساره به ما نمی نمایی
تو صبح بهار شادی انگیز
من همچو غروب سرد پاییز
من جام تهی ز شور مستی
تو ساغری از نشاط لبریز
ای نغمه گر عشق بردی تو ز هوشم
آواز تو گردید آویزه گوشم
آورده می نوشت در جوش و خروشم
خمخانه هستی را بنهاده به دوشم
هر جا که گلی به خنده بشکفت
با من سخن از رخ تو می گفت
چون چشم ستاره تا سحرگاه
با یاد تو چشم من نمی خفت

♫♫♫♫♫♫♫♫

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

♫♫♫♫♫♫♫♫

با یادت سرمستم ، ای نگار آسمانی
یادم کن تا هستم ، ای امید زندگانی
حال دل می‌گویم با زبان بی‌زبانی
هرلبخندت با من گوید دل مده به دست غم دراین عالم
بنشین با عشق تا گل رویـد زین شب خزانی
تـا که از نگاه تـو ، نـور شادی می‌بـارد
دل ز مهربانیت ، شور و شادی‌ها دارد
با تو خزان من بهاران با تو شوم ستاره باران از نور افشانی
چه بخواهی ، چه نخواهی دل عاشق ، ره تـو پوید به هر نشانی
دل و جان سرمست از شوق نگاه تو همه جا حیرانم دیده به‌راه تو
که بدین روح‌افزایی زیبایی ، رویایی چون بهشت جاودانی
چه شود گر ، بازآیی ، چون نفس ، باد سحر
می‌رسدم ، جان دگر ، دیده کشد ، سوی توپر
همسفرم ، شو ، که می‌توانی
پر و بالم را ، با دیدارت ، کی بگشایی
تب و تابم را ، با لبخندت ، کی بنشانی
بایادت سرمستم ، ای نگار آسمانی
یادم‌کن تا هستم ، ای امید زندگانی

♫♫♫♫♫♫♫♫

مرا کسی نزاد خدا زاد نه آنچنان که کسی میخواست
که من کسی نداشتم کسم خداست کس بی کسان
در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم
و از چشمه ایمان سیراب شدم در هوای دوست داشتن دم زدم
و در آرزوی آزادی سر برداشتم و در بالای غرور قامت کشیدم
و از دانش طعامم دادن و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند
تا حقیقت دینم شد و راه رفتنم و خیر حیاتم شد
و کار ماندنم و زیبایی عشقم شدو بهانه زیستنم

♫♫♫♫♫♫♫♫

هر شب من و دل تا سحر در گوشه ویرانه ها
داریم از دیوانگی با یکدگر افسانه ها
اندر شمار بیدلان در حلقهٔ بیحاصلان
نی در حساب عاقلان نی در خور فرزانه ها
از می زده سر جوشها از پند بسته گوشها
پیوسته با بیهوشها خو کرده با دیوانه ها
از خانمان آواره ها در دو جهان بیکارها
از درد و غم بیمارها از عقل و دین بیگانه ها
از سینه برده کینه ها آئینه کرده سینه ها
دیده در آن آئینه ها عکس رخ جانانه ها
سنگ ملامت خورده ها از کودکان آزرده ها
دل زنده ها تن مرده ها فرزانه ها دیوانه ها
ببریده خویش از خویشتن بگسیخته از ما و من
کرده سفرها در وطن اندر درون خانه ها
نی در پی اندیشه هانی در خیال پیشه ها
چون شیرها در بیشه ها چوی مورها در لانه ها
چون گل فروزان در چمن چون شمع سوزان در لگن
بر گردشان صد انجمن پر سوخته پروانه ها
رخشان چه ماه و مشتری زاین گنبد نیلوفری
تابان چو مهر خاوری از روزن کاشانه ها
مست از می مینای دل بنهاده سر در پای دل
آورده از دریای دل بیرون بسی در دانه ها
گاهی ستاده چون کدو از می لبالب تا گلو
گاهی فتاده چون سبو لب بر لب پیمانه ها

♫♫♫♫♫♫♫♫

صفای جان و دل من بنفشه‌زاری
نازنینم چونان گل بهاری
صفای جان و دل من بنفشه‌زاری
چه کرده‌ای با دل من خبر نداری
لحظه لحظه می‌دود دلم به سوی تو
ذره ذره می شود در آرزوی تو
به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوی تو
زیبا، شیرین، آرام جانی
خندان، خندان دل می ستانی
غزل خوان گل افشان چو باز آیی
جهان را چه زیبا بیارآیی
روشن‌تر از صبح سپیدی
در جان من نور امیدی
تو همچون ستاره درخشانی
فروزان چو خورشید تابانی
دلم را نگارا نمانده یارا
به مهربانی بخوان ما را
لحظه لحظه می‌دود دلم به سوی تو
ذره ذره می‌شود در آرزوی تو
به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوی تو
می نشینم سر راهت که نگاهت به چشمان من افتد
تا ببینی چرا هر دم سرشک غم به دامان من افتد
ای نسیم پرنیان پوش
در دل نگردد آتش عشق تو خاموش
بیا تو ای زیبا که من در سر شوری دارم از اشتیاقت
ببین که جان بر لب رسیده است‌ام
چو شمع می‌سوزم از فراغت
تا نغمه ای سر می‌کند مرغی خوش آواز
دل چون کبوتر می کند سوی تو پرواز
ای نسیم پرنیان پوش
در دل نگردد آتش عشق تو خاموش
لحظه لحظه می‌دود دلم به سوی تو
ذره ذره می‌شود در آرزوی تو
به هر دو عالم ندهم نگاه دلجوی تو

♫♫♫♫♫♫♫♫

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

♫♫♫♫♫♫♫♫

ای دل اگر عاشقی؛ در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان؛ بر در دل حاضر است
روزنِ دل برگشا، حاضر و بیدار باش!
نیست کس آگه که یار؛ کی بنماید جمال…؟
لیک تو باری به نقد، ساخته ی کار باش
لشگر خواب آورند؛ بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدمِ دیده ی بیدار باش
گر دل و جان تو را، در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش

♫♫♫♫♫♫♫♫

ای ساقی ما سر مستان، جامی بده جانم بستان
به همه گریان ، ناله خیزان بر تو رو کردم
ای شاهد بزم آرایم ، با دیده خونبار آیم
همه شب به یادت باده غم در سبو کردم
یارب ، یارا
یارا ، دریاب ما را
چون آتش عشق تو بجان دارد دل
صد شعله شرر خود به زبان دارد دل
اه سحری ، سوز دلی ، سودایی
شوق دگر از هر دو جهان دارد دل
ای ساقی ما سر مستان، جامی بده جانم بستان
بنگر به نیازم ، بر سوز و گدازم
ای راز و نیاز من ، ای عطر نماز من
در بر نشان ما را ، یارا
ای هم نفس من ف بشکن قفس من
امید رهاییها ، پیوند جداییها
در بر نشان ما را یارا
سودای شعله شدن سر زد تا از خاکستر من
می ریزد دست جنون هر دم باده در ساغر من
ای ساقی ما سر مستان، جامی بده جانم بستان

(این پست کلا ۲,۷۲۸ بار دیده شده که ۱ بار آن برای امروز بوده)

4 thoughts on “‌ده تصنیف از علیرضا افتخاری – تصنیف‌های برگزیده‌ی افتخاری به انتخاب خصوصی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *