کنسرت تورنتو سالار عقیلی و گروه همنوازان – اجرای ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲

کنسرت تورنتو سالار عقیلی و گروه همنوازان - ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲

کنسرت تورنتو سالار عقیلی و گروه همنوازان – ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲

سالار عقیلی (آواز)

حسین بهروزی‌نیا (بربت)

سعید فرج‌پوری (کمانچه)

مازیار حیدری (پیانو)

نغمه فرهمند (دف و سازهای کوبه‌ای)

hashiye

دانلود از آپلودبویدانلود از مدیافایر

پخش آنلاین کنسرت تورنتو سالار عقیلی:

 آموزش دانلود

hashiye

کنسرت تورنتو سالار عقیلی و گروه همنوازان - ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲



سپاس از جناب محسن رحمانی عزیز که این کار رو در فیس بوک با ما در اشتراک قرار دادند

 

به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی
ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را
شهر پر شکوه قصر چلستون کن گذر به چارباغش
گر شد از کفت یار بی وفا کن کنار پل سراغش
بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می
بستان پی در پی می از دست وی تا کی تا بتوانی
ساعتی در جهان خرم بودن بی غم بودن بی غم بودن
با بتی دلستان همدم بودن محرم بودن با هم بودن
ای بت اصفهان زان شراب جلفا ساغری در ده ما را
ما غریبیم ای مه بر غریبان رحمی کن خدا را


****


چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم


****

 

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینه ام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینه ام

 

****

 

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

****

 

من که فرزند این سرزمینم
در پی توشه ای خوشه چینم
شادم از از پیشه ی خوشه چینی
رمز شادی بخوان از جبینم
قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان
سعی ما، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان
ای خوشا، پس از لحظه ای چند، آرمیدن، همره دلبران خوشه چیدن
از شعف، گهی همچو بلبل، نغمه خواندن، گه از این سو به آنسو پریدن
قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان
سعی ما، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان
برپا بود جشن انگور، ای افسونگر نغمه پرداز
در کشور سبزه و گل، با شور و شعف نغمه کن ساز
قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان
سعی ما، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان

 

****

 

طاقت از دست من و دل یکسره شد بیرون
دیده دور از رخ جانان زد ره صد جیحون
شد نگارم از کنارم دل بشد همرهش بدرقه‌ی رهش
دیده گریان آه سوزان این به زمین و آن به کیوان
گر چه کند مژگانش چاره دو صد پیکانش سینه سپر سازم
عرصه‌ی جولانش در خم چوگانش گوی سر اندازم
چو گردش از پی رفتم ز مژده خارش گفتم
چو ابر آزاری سیلی از خون فشاندم
ز چشم پر از نم خاک راهش نشاندم
تا که بر گلشن جان دامن دل دست خالی ره نجویم
تا بر آن روی چون گل موی سنبل باد صبا پی نپوید
به رخ آن ماه تابان تو متاب ای مهر رخشان که ز آهم تیره سازم
به فروغ ماه رویش به شکنج تار مویش همه شب در سوز و سازم
چشم سالک از غم آن ماه تابان
همه شب تا صبحدم می‌کند پر ستاره دامان

****


هی داد هی بی داد کس دیار نییه
کس له درد کس خوور دارنیه
هی داد هی بی داد …!؟
نه دنگی دوستی نه یار دیاره
آمان هی آمان ، آمان هی آمان
چرخی چا ویلن سریانیم شیوان

****

در این میخانه ی خاموش و دور افتاده و خلوت
تن تنها نشسته، نرم نرمک باده مینوشم
کم و کم کم، من و خلوت
لبی تر میکنیم، آهسته و نم نم
و من با خویش میکوشم
که با هرجام،
بلورین خلعتی بر قامتِ هر لحظه ایی پوشم
حریفم خلوت و ساقی، سکوتِ ساکت ِ صحرا
و من خاموشِ خاموشم
و چشم انداز من تا چشم بیند، دشت
و بازیهای خاک و بادِ گهگاهی وزان،با نور
دراین تنهایی و گلگشت،
جز این چیزی که سرگرمم کند در این بیابان نیست
همین است و همین است و همین بازیست
و دیگر هیچ و دیگر هیچ و دیگر هیچ

****

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم
آنگه چه مژده ها که به بام سحر بریم
رود رونده سینه و سر می زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم
 لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
آن روز خوش کجاست که از طالع بلند
بر هر کرانه پرتو مهرش بگستریم

****

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

****

نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دل
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر بر گشت از راه خطا دل
از این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد
زهی ثابت قدم دل با وفا دل

****

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی
و آن شه بی‌نشانه را جلوه دهی نشان کنی
دوش خیال مست تو آمد و جام بر کفش
گفتم می نمی‌خورم گفت مکن زیان کنی
گنج دل زمین منم سر چه نهی تو بر زمین
قبله آسمان منم رو چه به آسمان کنی

 
(این پست کلا ۳۳۰ بار دیده شده که ۱ بار آن برای امروز بوده)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *