ده تصنیف از حسین قوامی – تصنیفهای برگزیدهی قوامی به انتخاب خصوصی
حسین قوامی (فاخته)، فرزند رضاقلی قوامی از خاندانهای اصیل تهرانی و یکی از نخستین خوانندگان دوره جدید موسیقی اصیل ایرانی بود. وی یکی از خوانندگان اصلی برنامه گلها بود و در برنامه های متعددی از گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، برگ سبز، شاخه گل و گلهای تازه خوانندگی کرد و آثار زیبایی از خود به یادگار نهاد.
در این پست ده تصنیف برتر حسین قوامی به انتخاب رسانهی خصوصی را برای شما دوستان قرار دادهایم، امید که شنیدن این تصانیف یادآور خاطرات خوشی برای شما باشد.
۱: تصنیف سرگشته (تو ای پری کجایی)، ساختهی همایون خرم، شاعر: هوشنگ ابتهاج
۲: تصنیف جوانی، ساختهی حسین یاحقی، شاعر: نواب صفا
۳: تصنیف شب جدایی، ساختهی مجید وفادار، شاعر: رهی معیری
۴: تصنیف عشق نو، ساختهی مجید وفادار، شاعر: رهی معیری
۵: تصنیف ساقینامه، نوازندگان: حبیبالله بدیعی، جلیل شهناز، شاعر: رضیالدین آرتیمانی
۶: تصنیف بهار عاشقان، ساختهی همایون خرم، شاعر: مولانا
۷: تصنیف تو را من چشم در راهم، ساختهی عماد رام، شاعر: نیما یوشیج
۸: در کَفَت دارم دلی خوارش بکن زارش بکن، ساختهی داوود پیرنیا با همکاری مرتضی محجوبی (به روایت حسین قوامی)، شاعر: حبیب خراسانی (به اشتباه نام شیدا آمده)
۹: تصنیف مرگ عشاق، ساختهی مجید وفادار، تنظیم: جواد معروفی، شاعر: مستعان
۱۰: تصنیف میگریزم از جهان هستی، ساختهی همایون خرم، شاعر: بهادر یگانه
۱۲۸kbps – ۸۵.۶۸MB : مستقیم | آپلودبوی
پخش آنلاین ده تصنیف از حسین قوامی :
حسین قوامی در ۱۷ اردیبهشت ۱۲۸۸ در تهران زاده شد. او از دوران کودکی به موسیقی علاقهمند بود. حسینخان اسماعیلزاده، همان کسی که ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، رضا محجوبی، حسین یاحقی و حسین تهرانی را آموزش داده بود در همسایگی وی زندگی میکرد. هنگامی که اسماعیلزاده صدای حسین قوامی را در سنین ۱۰–۱۲ سالگی شنید از پدر او خواست تا به وی اجازه دهد تا آموزش آوازی او را عهدهدار شود که با مخالفت پدر قوامی مواجه شد.
در آن زمان با دید خوبی به موسیقی نگریسته نمیشد و دلیل مخالفت پدر حسین قوامی نیز همین بود. اما از آنجا که حسین قوامی به خوانندگی علاقه داشت و حسینخان اسماعیلزاده نیز مشوق او بود دلسرد نشد. وی به آهستگی با گوش دادن به آثار خوانندگان آن زمان نظیر سیدحسین طاهرزاده و تقلید از ایشان به تجربهاندوزی پرداخت. با رسیدن به سنین جوانی بواسطه ی برادرش علی قوامی با تعدادی از هنرمندان آن روزگار نظیر احمد عبادی،حسین یاحقی، علی اکبر شهنازی، رضاقلی میرزا ظلی محشور شد و سپس به شکل محرمانه نزد عبدالله حجازی از استادان زبردست و مسلط به ردیف آوازی آموزش دید.
در سال ۱۳۲۵ از سوی حسینقلی مستعان، رئیس رادیو به او پیشنهاد کار در رادیو داده شد. حسین قوامی به دلیل شرایط خانوادگی و مخالفت ایشان و نیز محدودیتهای محل کارش (ارتش) این پیشنهاد را به این شرط قبول کرد که در رادیو به عنوان ناشناس معرفی شود. سرانجام وی با همکاری مجید وفادار، حمید وفادار و نیز علی تجویدی آغاز به کار نمود. پس از مدت شش ماه روحالله خالقی نام مستعار فاخته را برای وی برگزید.
این نام تا زمان بازنشستگی از ارتش با او بود و پس از آن توانست با نام اصلی خویش برنامه اجرا کند. او مجموعاً ۲۹ سال از سال ۱۳۲۵ تا سال ۱۳۵۴ در رادیو مشغول به کار بودهاست.قوامی از معدود خوانندگانی بود که صدایش بهطور دقیق با ساز (از نظر ارتفاع صوت Pitch) مطابقت داشت و کلمات را در آواز با وضوح ادا می کرد. وی هنرمندی بود متین، مودب، متواضع و مهربان. حسین قوامی در سنین ۸۰ سالگی نیز همچنان آواز میخواند.
حسین قوامی پنج شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۸ در بیمارستان ایران مهر ساعت ۸:۳۰ شب درگذشت و در امامزاده طاهر کرج در جوار غلامحسین بنان و مرتضی حنانه به خاک سپرده شد.
شبی که آوای نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لبه چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
من همه جا پی تو گشته ام
از مه مهر نشان گرفته ام
بوی ترا زگل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
دل من سرگشته تو نفسم آغشته تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آئینه چو مهت جوی
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من میداند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
🎶🎶🎶🎶
جوانی رفتی زدستم
درخون نشستم
جوانی، کجایی، چرا رفتی
که من از تو طرفی نبستم
غم پیری، نبود دیری
که درهم، شکستم
جوانی را زکف دادهام رایگانی
کنون حسرت، برم روز و شب برجوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که کی هستم
جوانی، چو رفتی تو زدستم
ندیدم سود از جوانی، در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفاها، کشیدم دردا که دیدم
از مهربانان، نامهربانی
غمت را، نهفتم درسینه اما
با کس نگفتم، راز نهانی
ندیدم سود از جوانی، در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
تویی جلوه شبابم
که چون جویمت نیابم
امیدم، کجایی، کجایی
اگر در برم نیایی
بسازم با سوز هجر و، داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و، داغ جدایی
🎶🎶🎶🎶
ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب
نشان زلف دلبری، ز بخت من سیهتری
بلا و غم سراسری، تیره همچون آهی ای شب
کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من، جانم از غم کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از یادم
سیه شد روزم
بی مه رویش دمی نیاسودم، به سیل اشکم گواهی ای شب
او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او، محنت و خواری بردم بی او
مُردم بی او
بی رخ آن گل دلم بهجان آمد، دگر از جانم چه خواهی ای شب
🎶🎶🎶🎶
باز دل زارم عاشق شد به مه مشکین مویی
آه که پریشان دل گشتم ز پریشان گیسویی
از نگاه ماهی دل از کف دادم، در کمند زلفی به دام افتادم
آتشی فتاده بر جانم از نو، کرده نوگلی پریشانم از نو
برده دلم روی مهی، گردش چشم سیهی
فسونگر یاری، پری رخساری
ای دل ز عشق خوبان جز محنت دگر چه دیدی
کز نو به یک نگاهی جان دادی بلا خریدی
خون شوی دلا که از نو مرا در آتش عشق افکندی
دل به کار عاشقی بستی و ز عیش و راحت برکندی
دل من، به عشق روی مهش، ز حسرت نگهش، چو لاله از غم خون گردد
کنم از، ستیزه خویی او، هر آنچه ناله فزون، جفای او افزون گردد
سپه غم بر من تازد، دل من از پای اندازد
شب هجران جانم سوزد
غم دوری کارم سازد
چو زلف او شود پریشان احوالم
🎶🎶🎶🎶
هر شب من و دل تا سحر در گوشه ی ویرانه ها
داریم از دیوانگى با یکدگر افسانه ها
اندر شمار بیدلان در حلقه ی بىحاصلان
نى در حساب عاقلان نى در خور فرزانه ها
از مى زده سر جوش ها از پند بسته گوشه ها
پیوسته با بىهوش ها خو کرده با دیوانه ها
از خانمان آواره ها در دو جهان بیکاره ها
از درد و غم بیمارها، از عقل و دین بیگانه ها
از سینه برده کینه ها، آیینه کرده سینه ها
دیده در آن آیینه ها، عکس رخ جانانه ها
سنگ ملامت خورده ها، از کودکان آزرده ها
دل زنده ها، تن مرده ها، فرزانه ها، دیوانه ها
ببریده خویش از خویشتن، بگسیخته از ما و من
کرده سفرها در وطن اندر درون خانه ها
نى در پى اندیشه ها، نى در خیال پیشه ها
چون شیرها در بیشه ها، چون مورها در لانه ها
چون گل فروزان در چمن، چون شمع سوزان در لگن
بر گردشان صد انجمن، پر سوخته پروانه ها
رخشان چو ماه و مشترى، زین گنبد نیلوفرى
تابان چو مهر خاورى، از روزن کاشانه ها
مست از مىِ میناىِ دل، بنهاده سر در پاى دل
آورده از دریاى دل، بیرون بسى دردانه ها
گاهى ستاده چون کدو، از مى لبالب تا گلو
گاهى فتاده چون سبو لب بر لب پیمانه ها
🎶🎶🎶🎶
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود
هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود
هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود
گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد
اما دل اندر ابر تن چون برقها رخشان شود
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان
زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد
یا رب خجسته حالتی کان برقها خندان شود
زان صد هزاران قطرهها یک قطره ناید بر زمین
ور زانک آید بر زمین جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانهای
با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود
طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان
زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور
کان دانهها زیر زمین یک روز نخلستان شود
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود
آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود
چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست
هر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شود
🎶🎶🎶🎶
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن
سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا
دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم
🎶🎶🎶🎶
در کفت دارم دلی
خوارش بکن، زارش بکن
تا توانی روز و شب
پیوسته آزارش بکن، زارش بکن
در شکنج طره گیسو به زنجیرش
در هوای نرگس جادو گرفتارش بکن
گر نمی باشد سزای بندگی بهر فروش
در کف بنده فروشان سوی بازارش بکن
بندگی بخشیدمت گر ناپسندایت تو را
یا بزن یا بند کن یا بر سردارش بکن
چون ستمکش بندگان نزد ستمگر خواجه گان
خسته و بشکسته و بی قدر و مقدارش بکن
🎶🎶🎶🎶
ز فراقت ای دوست جان به لب رسیده
تا به کی فشانم خون دل ز دیده
یاد آور آن روزگاری که دل بربودی از من
وان عهد پیمان بستن این پیمان شکستن
رسم دلبری اگر این باشد
مرگ عاشقان چه شیرین باشد
خوش که دل زمهر تو بر گیرم خسته جان بمیرم
جانم سوزد از غم چون ناامیدم
جز نومیدی ذر عشق اخر چه دیدم
به نگاهی مفتون گشتم به خیالی مجنون گشتم
به امیدی شادان بودم به نویدی خندان بودم
از تو دلبرم ستمگرم ندیده ام زبس لطف و مهربانی
دلم ز ناامیدی آمده به تنگ از این عمر و زندگانی
اگرت در دل باشد هوسی
نکنی زین پس با من ستمی
نکنی با من جز مهر و وفا
تا از عشقت باشم در کامرانی
🎶🎶🎶🎶
می گریزم از جهان هستی ای خوشا جهان می پرستی
گر چه رفتی و دلم شکستی همچو آرزو به دل نشستی
ای که از غرور و خودپرستی رشتۀ امید من گسستی
دلم شکستی دلم شکستی
هر شب منم و دل غم زده ام افتاده به گوشۀ میکده ام دیوانۀ عشق تو ام
به خدا افسانۀ شهر جنون شده ام
دلم شکستی دلم شکستی
با این حقیقت چه کنم با سوز دلم چه کنم
با آتش سرکش تب چه کنم با جان رسیده به لب چه کنم
یارب چه کنم
سرگشتۀ وادی شب شده ام در این دل تیرۀ شب چه کنم
یارب چه کنم
پس از این سر بنهم چون مجنون به ره دیوانه گری
که کنم رو به ره میخانه به جهان بی خبری
سلام خیلی خوبه دوست داشتم
ممنون از زحمات و کار بسیار زیبای شما. شما با این کارهای خود، خدمات ارزنده ای به موسیقی میهنمان کرده اید.
درود و سپاس فراوان
سلامت باشید
سپاسگزارم
مچکرم .از زحمتات عالیتان..برقرار و صحتمند باشید..در پناه ایزد منان
باسلام وعرض ادب واحترام،خیلی عالی برقرارباشید