پوریا اخواص، بهمن رجبی و گروه صنم – کنسرت ارسباران، تیرماه ۱۳۸۹

کنسرت تصویری بهمن رجبی و گروه صنم

بهمن رجبی و گروه صنم – کنسرت ارسباران، تیرماه ۱۳۸۹

گروه صنم به سرپرستی امیرعباس ستایشگر و بهمن رجبی نوازنده برجسته تنبک این کنسرت را اجرا کرده اند.این کنسرت در سه بخش برگزار شده که در بخش اول استاد بهمن رجبی به اجرای تک‌نوازی تنبک و ضرب زورخانه ای پرداخته اند.

در بخش دوم این کنسرت که به صورت سه‌نوازی همراه با آواز است امیرعباس ستایشگر با ساز شورانگیز، حسام اینانلو با ساز کمانچه و بامداد ملکی با تنبک خود قطعاتی در آواز اصفهان اجرا کرده اند و پوریا اخواص آواز می‌خواند.

در بخش سوم این کنسرت که به صورت گروه‌نوازی است گروه موسیقی صنم قطعاتی از ساخته‌های امیرعباس ستایشگر و حسام اینانلو در دستگاه شور را اجرا می‌کنند. در این بخش پوریا اخواص اشعاری از شفیعی کدکنی، افشین یداللهی و فریدون مشیری را میخواند.

یکی از ویژگی‌های قابل توجه این کنسرت حضور دو آهنگساز (امیرعباس ستایشگر و حسام اینانلو) در کنار هم و رسیدن به اشتراک حسی و فکری است.

آواز: پوریا اخواص
کمانچه: حسین سلیمانی
عود: آزاده احمدی
هم‌خوان: هاله سیفی‌زاده
سنتور: یاور طاهریان
تار: امیر ابوطالب و گلشن دانش
تمبک: بامداد ملکی
قیچک: الهام احمدی
شورانگیز: امیرعباس ستایشگر
کمانچه: حسام اینانلو

کنسرت بهمن رجبی و گروه صنم در تاریخ دهم و یازدهم تیرماه سال ۱۳۸۹ در فرهنگسرای ارسباران برگزار شده است.

hashiye

دانلود با لینک مستقیم – دانلود از آپلودبوی

پخش آنلاین کنسرت تصویری پوریا اخواص، بهمن رجبی و گروه صنم :

 آموزش دانلود

hashiye

اشکیم و حلقه در چشم کس آشنای ما نیست
در این جهان (وطن) چه مانیم دیگر که جای ما نیست
چون کاروان سایه رفتیم ازین بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی ز پای ما نیست
آیینه‌ی شکسته بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را نقص صفای ما نیست
با آن که همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست
عمری خدا تو را خواست ای گل نصیب دشمن
عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست

********************

ای نوع بشر تا کی به ابناء بشر
سودی ندهی ای نخل بی بار ثمر
مگرزفرداخبرندار – که جزبه سرشورشرنداری
چرابه جزحرص وآزشهوت – به سرهوای دگرنداری
ندانستی ای بی خرد در جهان قدر آدمیت
که از خلقت آدمی در طبیعت چه بوده حکمت
که غیر آزار بینوایان – در آفرینش گهر نداری
بدان که جز جای پای خالی – در این گذر گه اثرنداری
چه خونها که با دست تو ریخت – چه دلها ز قهر تو گسیخت
آخر ای بوالبشر – کی بد این شور و شر
ز اسرار زندگی
تا به کی دسته ای – صاحب سیم وزر
قوی در بندگی
گرسنه گروهی به قرص جوی جان سپرند
گروه دگر حاصل رنج آنان شمرند
ببین هزاران فقیر و مفلوک
ملوک و مملوک ز حال هم بی خبرند
حذر کن که در روز حساب – ندایی رسد زاهل کتاب
که ای ز پستی رسیده به وجود – حاصل زاد و بود تو چه بود
در این دور خراب
جاهد از این معما بگذر – آخر از این لغزها چه اثر
جز طعن شیخ و شاب

********************

دیگر به عمق ِ فاجعه راهی نمانده است
حتی مجالِ گفتن ِ آهی نمانده است
با کوله باری از شبِ آئینه‌های نور
اکنون رسیده‌ام به پریشانی ِ بلور
وقتی بلوغ ِ دغدغه‌ها هم سِتَروَن است
تنها یقین ِ گم شده، باور نکردن است

********************

خُمار ِ این شب ِ ساغر شکسته چند کشی؟
بیا که ما ره میخانۀ سحر دانیم
زمانه فرصت پروازم از قفس ندهد
وگرنه ما هنر رقص بال و پر دانیم

********************

باران !‌ سرود دیگری سر کن
من نیز می‌دانم که در این سوگ
یاران را
یارای خاموشی نیست
اما تو می‌دانی که در این شب
دیوارهای خسته را
تاب شنیدن نیست
من نیز می دانم که یاران شقایق را
دستی به نفرین
از ستاک صبح پرپر کرد
شعر تو با این واژگان شسته
غمگین است
باران ! سرود دیگری سر کن!

********************

دل همان به که گرفتار هوائی باشد
سر همان به که نثار کف پائی باشد
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست اگر امید دوائی باشد
هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن
بوریائی که در او بوی ریائی باشد
صوفی صافی در مذهب ما دانی کیست
آن که با بادهٔ صافیش صفائی باشد
پیر میخانه‌ام از خانه برون کرد مگر
ننگ دارد که در آن کوچه گدائی باشد

********************

من اینجا تا نفس باقی‌ست می‌مانم
من از اینجا چه می‌خواهم، نمی‌دانم
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشقِ این خاکِ از آلودگی پاکم
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غم‌خواران
ز پا افکند
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می‌رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گل بر می‌افشانم

********************

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه‌ی گل، بلبل از این غصه خزیده
گل نیز و چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از اشک همه، روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ی ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری نه آیین داری ای چرخ

(این پست کلا ۳۳۴ بار دیده شده که ۱ بار آن برای امروز بوده)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *